آرتین آرتین ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

آرتين شیرینی زندگی مامان وبابا

عیده قربان

                                                   عسلکم خوشگلم نانازیم                     عیدت مبارک   قشنگم 16 آبان عید قربانه وحسابی امروز به ماخوش گذشت چون خیلی جاهارفتیم وحسابی کباب خوردیم وچون شما دندون نداشتی سهم شمارو هم من میخوردم وبرای نهارم رفتیم خونه بابا غلام اینها و پرنیان ه...
30 آبان 1390

اولین آزمایش

                               قشنگم چند وقت پیش که شما هنوز نی نی بودی یعنی نزدیک ٤ماهگیت  زیاد استفراغ میکردی به همین خاطر دکترت گفت که شاید عفونت داشته باشی به همین خاطر ١آزمایش کوچولو برات نوشت وخداروشکر که هیچ مشکلی نداشتی ومشکل از شیر من بود چون زمانی که غذاهایی که طبعشون سرد بود میخوردم شیر من سردی میکرد وباید بعدش حتما نبات داغ میخوردم که بهتر بشی   مامانی اینم جواب اولین آزمایشت ...
29 آبان 1390

عید غدیر

پسرگلم ٢٤ آبان ماه عیدغدیر بود وعیدمامان مهینه چون سیده به همین خاطر مااز صبح رفتیم خونه مامان مهین چون مهمون میاد اونجا راستی عسلم امروزمارو عروسی دعوت کردن غروب من تنهایی رفتم عروسی وشماموندی خونه مامان مهین پیش بقیه درحالیکه من ساعت٥:٣٠ رفتم عروسی وساعت٦:٣٠ هم برگشتم وشماهم ساعت٦:١٥ ازخواب بیدارشده بودی وتااومدن من یکم شیرخورده بودی وبازی میکردی عسلکم امشب برای اولین بار شما رفتی عروسی وخیلی خیلی آقابودی ایشالا عروسی خودت پسرم ...
24 آبان 1390

گل پسرم 4ماهه شده

                               پسمل گلم تا حالابودی 3ماهه حالا شدی 4ماهه عسلم 22آبان ماه من وبابا رضا شمارو بردیم درمانگاه تا واکسن 4ماهگیتو بزنیم وشما مثل 2ماهگیت مرد بودی وفقط یکم گریه کردی عسل مامان شما برای اولین بار امروز صبح برف دیدی پسرم این سری شما یکم تب کردی وهرازگاهی هم نق میزدی که مامان فدای طاقتات بشه که این همه نازی ومامانی رو زیاد اذیت نمیکنی                         &...
22 آبان 1390

طارم

عسل مامان چندروز پیش یعنی 20 آبان که جمعه  هم بود ماهمراه با یکی از دوستای بابارضا رفتیم طارم باغ بابا غلام ومن نگران بودم که نکنه تو جاده حالت بد بشه آخه جاده طارم اکثرا گردنست اما پسرم آقاست اصلا اصلا مامانی رو اذیت نکرد تازه ام هوای باغ اونقدرم خوب بود که شما حموم آفتاب گرفتی اما شمازود خوابیدی وبعداز ظهرم ،هم شما بداخلاق شدی وهم هوا سرد شد ونتونستم عکسای خوبی از شما بندازم اما قول میدم این دفعه فقط فقط از شما عکس بندازم ...
21 آبان 1390

جشن تولد

پسمل گلم ١٦آبان تولد مهدی مانی بود ولی شیداجون چندروز بعد تولد گرفت اینم عکسای شما تو جشن تولد ٣سالگی مهدی مانی ...
20 آبان 1390

شب عیدقربان

پسرگلم عیدقربان دومین عیدیه که شما پیش ماهستی1390/08/16 به همین خاطر من میخواهم برات عیدی بگیرم به همین خاطر غروب باهم ٢تایی رفتیم بیرون ومن ٢دست لباس وکتاب (همه کودتان تیزهوشنداگر)برای شما خریدم که قراره یکیشو امشب بپوشی چون امشب جشن بازنشستگی متین آقاست(شوهرعمه مامانی)  وماشام اونجا دعوتیم وقراره ساعت ٨ همه توتالار باشن و ماهم حدود ٨:٢٠ رسیدیم تالار شمااولش خیلی خوشحال بودی وبغل همه میرفتی ولی بعداز نیم ساعت بی حوصله شدی ومدام نق میزدی وگریه کردی تاجایی که مابعداز شام بلند شدیم وبرای جشن آخرشب نموندیم وجالب اینجاست که وقتی سوارماشین شدیم شما دیگه گریه نکردی وبا خنده به ماو به بیرون نگا...
17 آبان 1390

مسافرت کوچولو

    عسلم چند وقتیه که ما میخواهیم بریم تهران پیش دکتراوج ولی اطفاقاتی پیش میاد ورفتنمون کنسل میشه ولی بالاخره ٤شنبه ١١آبان بالاخره تصمیم گرفتیم که بریم تهران وبابارضا ساعت٣ بعدازظهر اومد دنبالمون و رفتیم تهران وشما گل پسرم از زنجان خوابیدی تا کرج ومامانی رو اصلا اذیت نکردی واز کرج تا تهرانم بیدار شدی وبازی میکردی ولی عسلکم ما تو تهران خوردیم به ترافیک وقراربود ٦:٤٥ پیش دکتر باشم ولی ٧:٣٠ رسیدیم ومثل اینکه شماهم از ترافیک خوشت نمیومد ومدام غرمیزدی وگریه میکردی ولی بالاخره رسیدیم مطب وخانم دکتر به خاطرماتااون موقع مونده بود بادیدن شما چنان ذوقی کرده بود که نگو بعداز اون هم کمی تو سعادت آباد گشتی زدیم وب...
12 آبان 1390
1